1. توسعه چشماندازها: تشخیص دهید که مشتری واقعا” چه میخواهد.
2. یافتن یک روش: بازاریابی موقعیت از دیدگاه مشتری آغاز کنید.
3. پیامگذاری: به آنچه که می فروشید اعتقاد داشته باشید.
4. نزدیک شدن به معامله: به یاد داشته باشید که هدف شما فروش است، و هر کار دیگری اعم از مذاکره برای این هدف انجام میشود.
5. پیگیری: مطمئن شوید که مشتری راضی شده، تا دوباره هم به سراغ شما بیاید و از شما خرید کند.
من این حرفها را زیاد نمیفهمم و ترجیح میدهم همه آنها را در یک فرمول طلایی دو واژهای خلاصه کنم: “اعتقاد به فرآورده”، و “جدیت”. وقتی شما به چیزی اعتقاد ندارید، فروش آن برای شما خیلی مشکل میشود. بهعنوان مثال، من نماینده فروش هواپیماهای پایپو در تایلند هستم، و چون به کیفیت این هواپیماها اعتقاد دارم آنها را به سادگی می فروشم؛ زیرا سالهاست که با این نوع هواپیما پرواز کردهام و به این نتیجه رسیدهام که بهترین هواپیما در نوع خود هستند. بدون جدیت حقیقی و خالص هیچ کاری از پیش نمیرود. چند سال پیش خود را داوطلب احراز پست ریاست اتاق بازرگانی آمریکا در تایلند نمودم. روزهای اولی که در این اتاق استخدام شدم به من اعتنایی نداشتند و اجازه نمیدادند که زیاد در کارها دخالت کنم؛ چرا که از نظر آنها بهقدر کافی “کهنه کار” نبودم. رقیب من یک بانکدار از اهالی مانهاتان (آمریکا) بود که در تایلند فعالیت میکرد و از هر لحاظ، چه فردی و چه حرفهای، بسیار با کفایت بود. بههرحال احتمال موفقیت من برای احراز این پست بسیار ناچیز بود؛ اما شعار سادهای داشتم. شعارم این بود که سالهاست در تایلند هستم و تصمیم دارم بقیه زندگی خود را نیز در تایلند بگذرانم. رقیب من مهاجر پیری بود که احتمالا” تا چند سال دیگر از کار برکنار میشد. باید همه را متقاعد میکردم که چون تعهد بیشتری نسبت به تایلند دارم (بهدلیل سالهای اقامتم در آنجا و تصمیمی که برای ماندن داشتم) صلاحیت بیشتری برای ریاست اتاق بازرگانی دارم و بهتر میتوانم از عهدهی کارها برآیم. بانکدار مذکور مرد خوبی بود اما فکر میکنم در روز رأیگیری جدیت من کارساز شد و به راحتی در مقابل او پیروز شدم. اعتقاد و جدیت دو عامل جادویی هستند که اگر خوب با هم تلفیق شوند طلسم خوشبینی را در اختیار شما قرار میدهند. شما برای فروش نیاز به خوشبینی دارید. دلیل موفقیت من در فروشِ ایدهها و کالاها به مردم این است که همیشه خوشبین هستم. به همین دلیل تاکنون هیچوقت در معرفی تایلند، چه بهعنوان محلی برای تفریح و چه بهعنوان محلی برای کسب و کار، شکست نخوردهام. یکی از موفقترین سخنرانیهای من تحت عنوان “چه چیزهایی در رابطه با صنعت گردشگری تایلند صحت دارد؟” انجام شد. زمان این سخنرانی (ماه می1992) از یک لحاظ اهمیت داشت و آن این بود که درست چند روز قبل یک شورش ضددولتی در خیابانها به راه افتاده بود و نظامیان تایلند افراد غیرنظامی را در خیابانهای بانکوک به گلوله بسته بودند. قسمتهایی از آن سخنرانی چنین بود: “تایلند را همه بهعنوان سرزمین فراوانیها میشناسند؛ فراوانی کودتا، ترافیک، آلودگی هوا، سیل و بسیاری از مشکلات زیستمحیطی دیگر. اما در تایلند فراوانی دیگری نیز وجود دارد و آن فراوانی “تضمین” است. بله، مشکلات زیادی در این کشور وجود دارد مانند ایدز، آلودگی هوا، و مشکلات زیرساختی، اما اینها مشکلاتی هستند که بسیاری از کشورهای دیگر جهان نیز به آنها مبتلا هستند. شهرهای لندن لسآنجلس، توکیو، تورنتو، روتردام، رم، مادرید و مکزیکوسیتی همگی کم و بیش با مشکلات مشابهی روبرو هستند. من فکر میکنم زمان آن فرا رسیده تا ما بهعنوان نمایندگان کشور متبوع خود از انگشت گذاشتن بر روی موارد منفی و تضعیف یکدیگر دست برداریم. ما وظیفه داریم که مردم سایر کشورهای جهان و نیز خود را متوجه این قضیه نماییم که دراین کشور چیزهای زیادی برای مباهات و سهیم شدن با گردشگرانی که از خارج برای دیدن تایلند میآیند، وجود دارد. بیایید به جنبههای مثبت این کشور از دیدگاه گردشگری نگاه کنیم. خاوردور و بهویژه جنوب شرقی آسیا هنوز هم یکی از شگفتانگیزترین نقاط جهان از دید سایر مردمان جهان است. سازمان بهداشت جهانی، برنامه ملی آموزش جلوگیری از بیماری ایدز را که توسط تایلند ارائه شده بهعنوان بهترین و جامعترین برنامه نسبت به دیگر کشورها ستوده است. خیلیها نکات منفی تایلند را میبینند اما من یک فرد خوشبین هستم. من مسائل و مشکلات را، بهویژه در صنعت گردشگری، بهدیدهی فرصت میبینم.” سرسختی و خوشبینی افراطی من باعث شده بود که همه فکر کنند من به راستی دیوانهام. اما گذشت زمان درستی حرفهای مرا ثابت کرد. صنعت گردشگری تایلند بهطور روزافزونی در حال شکوفایی است، و واقعا” هم در حال شکوفایی است. چطور ممکن است گردشگری در کشوری که فرهنگ تایلند، سواحل، بازارها، غذا و صد البته مردمانی نظیر مردم تایلند دارد، شکست بخورد. کسانی که با اعتقاد به این شانس دست به کسب و کار میزنند، هرگز فروشندگان خوبی نخواهند شد. بهنظر من هر وقت که شما سخنرانی یا صحبت میکنید در واقع در حال فروش ایدههای خود، توانمندیهای شرکت خود، و یا محصولاتی هستید که تولید میکنید. اغلب مردم (مثل خوردن) نمیتوانند سخنران خوبی در میان جمع باشند. اما به همهی کارآفرینان توصیه میکنم مهارت خود رادر سخنوری پرورش دهند. به شهرتی که رایگان بهدست میآید فکر کنید! در اوایل شروع کارم بود که در یک دورهی آموزش سخنرانی ثبتنام کردم و این یکی از بهترین سرمایهگذاریهای کوچکی بود که تاکنون داشتهام. اما باید نکتهای را خاطرنشان کنم: وقتی بهحدی از اعتماد بهنفس رسیدید که توانستید جلوی میکروفن بایستید، کاری نکنید که مردم مجبور باشند برای دور کردن شما از میکروفن به زور متوسل شوند. این واقعیت را باید قبول کرد که تعداد اندکی از ما میتوانیم در سخنوری حریف وینستون چرچیل باشیم. بنابراین سعی کنید که سخنرانیتان مختصر، مفید و مربوط باشد. مطمئن باشید که شنوندگان، شما را بهخاطر این کار بسیار دوست خواهند داشت. البته هرگز از یاد نبرید که تلاش و جدیت نقش مهمی در فروش دارند. جدیت را اغلب میتوان بهعنوان عزم واقعی در مواجه با شرایط دشوار تعریف کرد. همه میدانیم که زدن آخرین تلفن، و ارسال یک فاکس دیگر آن هم در پایان یک روز کاریِ طولانی و خستهکننده، کار آسانی نیست. مخصوصا” وقتی که به نتیجهی دلخواه هم نرسیده باشیم. رئیسجمهور اسبق امریکا “کالوین کولیج” مناسبترین عبارت را در این مورد گفته است: “هیچ چیز در دنیا جای پشتکار را نمیگیرد؛ حتی استعداد، چرا که دنیا پر از افراد با استعدادی است که ناموفق ماندهاند. نبوغ هم نمیتواند؛ چرا که نوابغ ناموفق بسیار فراوانند. آموزش نمیتواند؛ چرا که جهان پر از خانه بهدوشان تحصیلکرده است. اما دو عامل پشتکار و عزم راسخ، بهتنهایی از اقتدار کافی برای دستیابی به موفقیت برخوردارند”. کمتر فروشندهی موفقی را پیدا میکنید که ساعی و مصمم نبوده باشد. تاریخ مثالهای خوبی را برای ما دارد: ? هنری فورد، مخترع اتومبیل و بنیانگذار صنعت انبوه، در اولین کسب و کار خود ورشکست شد. در دومی هم شکست خورد، اما سومین تلاش او دنیا را متحول کرد. ? کینگ ژیلت ]شاید نتوانید اکنون کشوری را پیدا کنید که تیغ ژیلت در بازارهای آن وجود نداشته باشد[ در سال 1903 ماشین اصلاح را اختراع کرد، اما فقط توانست 51 ماشین و 168 تیغ را در آن سال ب فروشد. ? هوارد هافس مجبور شد عملیات اولین چاه نفت خود را متوقف کند، چونکه نتوانست از لایههای سخت زمین بگذرد. بعد از این شکست، شرکت ابزارسازی هافس را بنیان گذاشت و متهای ساخت که او را ثروتمند کرد. خود من بارها احساس کردهام که دارم یک صخره را با متهای کند سوراخ میکنم. اواخر دههی 1980 بود که سعی کردم دو معامله را به سرانجام برسانم. و کار به قدری سخت بود که احساس کردم مهارتم در فروش ضعیف شده است. اما با جدیت توانستم هر دو معامله را تمام کنم. اولی مربوط به یک گروه آمریکایی بزرگ بود که میخواست کارخانهای را برای تولید دستکش گلف در آسیا تأسیس کند. بازی گلف در همه جای دنیا مخصوصا” در آسیا طرفداران زیادتری پیدا میکرد و من با اینکه در آن زمان گلفباز نبودم اما بهخوبی میدانستم که گلف در تایلند رشد خواهد کرد. آمریکاییها کار و کاسبی خوبی در کرهی جنوبی داشتند و بهخاطر ارتباطاتشان در آن کشور، مشتاق بودند کارخانه را در آنجا تأسیس کنند. تایلند برای آنها سرزمین ناشناختهای بود و به همینخاطر بیاندازه محتاط بودند. اطمینان من در مورد موفقیت این کارخانه در تایلند بهقدری زیاد بود که آنها به هیچ وجه تردید نکردند. به آنها گفتم زمین مورد نیاز را میخرم، ساختمان کارخانه را میسازم، دست آنها را برای سرمایهگذاری مشترک باز میکنم، و همه مجوزهای لازم را برای این کار از دولت تایلند میگیرم. دست آخر، آنها راضی شدند که مانند من فکر کنند. این کارخانه سرمایهگذاری خوبی برای همه بود. ما کمتر از 000/200 دلار سرمایهگذاری کردیم و فقط در یک نوبت تقریبا” هشت میلیون دلار فروش در سال 1999 داشتیم. در مورد رقم نهایی فروش کارخانه، فقط میتوانم بگویم که غیرقابل تصور بود. دومین معاملهی دشوار من در اواخر دههی 80 مربوط به زمینی بود که برای هتل “ماریوت رویال گاردن رویرساید” در بانکوک انتخاب کرده بودم. تصمیم داشتم برخلاف جهت جریان شنا کنم و هتلی در قسمت بیکار افتاده ساحل رودخانهی چائو فارایا بسازم. عاقبت زمین موردنظر را پیدا کردم. اما فقط یک مشکل وجود داشت. این زمین متعلق به خانواده وانگلیسها بود (یکی از بزرگترین خانوادههای تایلندی ـ چینی در بانکوک) که قرنها بود مالک آن زمین بودند. مشکل میتوانستیم آنها را راضی کنیم که زمین خود را با یک مبلغ سالانه اندک به ما اجاره بدهند. چونکه اولا” نیازی به این پول نداشتند؛ و اگر هم هدف آنها پول بود در آن صورت فروش یا اجاره دادن آن زمین به یکی از زمینخواران بانکوکی سود بیشتری برایشان داشت. در ابتدا به آنها گفتم: ” زمین ارزشمند خود را با مبلغ سالانه اندکی به من اجاره بدهید و مطمئن باشید که هتل سودآوری را در این زمین، که هیچکس حاضر به ساختن هتل در آن نیست، میسازم”. موضوع دیگر اینکه با من کنار بیائید تا بتوانم برای ساخت هتل وام بگیرم”. ما این خانواده را خوب میشناختیم و میدانستیم که آنها به معامله با افرادی که با آنها کنار میآیند، علاقهمند هستند. در نهایت این هتل ساخته شد و اتفاقا” موفق بود. خانواده وانگلیس اکنون اجاره هنگفتی بابت یک قطعه زمین که قبلا” بیمصرف بود دریافت میکنند و خودشان مشتریان دائمی رستوران عالی هتل هستند و ما هنوز هم دوستان خوبی برای هم هستیم. مشکل دیگری که اخیرا” با آن مواجه بودم زمانی بود که برای خرید 25% از شرکت “رجنت بانکوک” به میلیونها دلار نیاز داشتم؛ آن هم درست در تاریکترین لحظات بحران مالی آسیا. در آن زمان بانکها از ارائه وامهای کلان هراس داشتند. با این طرز فکر که این فرصت نادری برای دستیابی به یک ثروت سرشار است و میتواند درآمدهای ما را افزایش داده و شرکت ما را در آینده تقویت کند، اقدام به فروش قسمتی از داراییهای خود کردیم و بالاخره توانستیم سهام آن شرکت را بخریم. اگر هنوز هم نسبت به تواناییهای خود درکسب عالیترین مهارتهای فروش تردید دارید، کتابهای مختلفی را که در مورد زندگی کارآفرینان موفق نوشتهشدهاست با دقت بخوانید. خواهید دید که فورمول موفقیت آنها، اغلب همان دو واژهای است که حالا دیگر برای شما تازگی ندارند: “اعتقاد” به آنچه می فروشید، و جدیت! اگر هنوز هم نسبت به توانایی خود در کسب عالیترین سطح مهارتهای فروش تردید دارید بگذارید داستان “جیم کوچ” را برای شما تعریف کنم. این فرد آمریکایی نوشابهی “ساموئل آدامز” را به بازار عرضه کرد و شرکت بسیار موفق “نوشابهی بوستون” را بنیانگذاری کرد. در کتاب “با شانس چهکار باید کرد” که به توصیف لحظات سرنوشتساز در مشاغل برخی از کارآفرینان موفق میپردازد، تغییر شغل جیم از یک متخصص نوشابهسازی به یک فروشندهی بزرگ اینطور آمده است: طولانیترین پیادهروی جیم در عمرش فاصلهی 50 متری بود که بین ادارهای که در آن بهعنوان مشاور نوشابهسازی به کار مشغول بود و نزدیکترین نوشابه فروشی، جایی که در آن فروشندگی نوشابه مشغول بود، طی میشد. آن روز، گفتگوی او با عمویش و صحبتهای رد و بدل شده بین آن دو باعث دگرگونی او شده بود. ماجرا از این قرار بود که او در مورد تصمیم خودش برای خرید یک کامپیوتر جهت ثبت فروشها به مشتریان، با عمویش صحبت کرده بود اما مشکل اینجا بود که او هنوز مشتری چندانی نداشت. عموی جیم با فریاد پرسیده بود: “پس کامپیوتر به چه درد تو میخورد؟” و جیم به خاطر آورد که خیلی از شرکتها نه به این خاطر که کامپیوتر نداشتهاند بلکه بهخاطر نداشتن مشتری ورشکست شدهاند. جیم که تا آن موقع احساس میکرد یک نوشابهساز بهدنیا آمده است، فکر کرد که بهتر است فروشندگی کند. روز بعد مدیر شرکت جیم در حالیکه با کنجکاوی به او نگاه میکرد جلو آمد و پرسید که برای چه کاری به اتاق او آمده است. جیم در مورد نوشابهی ساموئل آدامز برایش تعریف کرد، و بعد از آن کیف دستی خود را باز کرد و یک لیوان نوشابه برای مدیر ریخت. مدیر به نوشابه نگاهی انداخت، بو کرد، و آن را نوشید و بلافاصله 25 جعبه از آن سفارش داد. این برای جیم احساس مهیجی بود. خود او میگوید” در عرض 10 دقیقه از وحشت واقعی به آسودگی خیال رسیدم.” در آن لحظه فروشندهای متولد شد.
1. توسعه چشماندازها: تشخیص دهید که مشتری واقعا” چه میخواهد.
2. یافتن یک روش: بازاریابی موقعیت از دیدگاه مشتری آغاز کنید.
3. پیامگذاری: به آنچه که می فروشید اعتقاد داشته باشید.
4. نزدیک شدن به معامله: به یاد داشته باشید که هدف شما فروش است، و هر کار دیگری اعم از مذاکره برای این هدف انجام میشود.
5. پیگیری: مطمئن شوید که مشتری راضی شده، تا دوباره هم به سراغ شما بیاید و از شما خرید کند.
من این حرفها را زیاد نمیفهمم و ترجیح میدهم همه آنها را در یک فرمول طلایی دو واژهای خلاصه کنم: “اعتقاد به فرآورده”، و “جدیت”. وقتی شما به چیزی اعتقاد ندارید، فروش آن برای شما خیلی مشکل میشود. بهعنوان مثال، من نماینده فروش هواپیماهای پایپو در تایلند هستم، و چون به کیفیت این هواپیماها اعتقاد دارم آنها را به سادگی می فروشم؛ زیرا سالهاست که با این نوع هواپیما پرواز کردهام و به این نتیجه رسیدهام که بهترین هواپیما در نوع خود هستند. بدون جدیت حقیقی و خالص هیچ کاری از پیش نمیرود. چند سال پیش خود را داوطلب احراز پست ریاست اتاق بازرگانی آمریکا در تایلند نمودم. روزهای اولی که در این اتاق استخدام شدم به من اعتنایی نداشتند و اجازه نمیدادند که زیاد در کارها دخالت کنم؛ چرا که از نظر آنها بهقدر کافی “کهنه کار” نبودم. رقیب من یک بانکدار از اهالی مانهاتان (آمریکا) بود که در تایلند فعالیت میکرد و از هر لحاظ، چه فردی و چه حرفهای، بسیار با کفایت بود. بههرحال احتمال موفقیت من برای احراز این پست بسیار ناچیز بود؛ اما شعار سادهای داشتم. شعارم این بود که سالهاست در تایلند هستم و تصمیم دارم بقیه زندگی خود را نیز در تایلند بگذرانم. رقیب من مهاجر پیری بود که احتمالا” تا چند سال دیگر از کار برکنار میشد. باید همه را متقاعد میکردم که چون تعهد بیشتری نسبت به تایلند دارم (بهدلیل سالهای اقامتم در آنجا و تصمیمی که برای ماندن داشتم) صلاحیت بیشتری برای ریاست اتاق بازرگانی دارم و بهتر میتوانم از عهدهی کارها برآیم. بانکدار مذکور مرد خوبی بود اما فکر میکنم در روز رأیگیری جدیت من کارساز شد و به راحتی در مقابل او پیروز شدم. اعتقاد و جدیت دو عامل جادویی هستند که اگر خوب با هم تلفیق شوند طلسم خوشبینی را در اختیار شما قرار میدهند. شما برای فروش نیاز به خوشبینی دارید. دلیل موفقیت من در فروشِ ایدهها و کالاها به مردم این است که همیشه خوشبین هستم. به همین دلیل تاکنون هیچوقت در معرفی تایلند، چه بهعنوان محلی برای تفریح و چه بهعنوان محلی برای کسب و کار، شکست نخوردهام. یکی از موفقترین سخنرانیهای من تحت عنوان “چه چیزهایی در رابطه با صنعت گردشگری تایلند صحت دارد؟” انجام شد. زمان این سخنرانی (ماه می1992) از یک لحاظ اهمیت داشت و آن این بود که درست چند روز قبل یک شورش ضددولتی در خیابانها به راه افتاده بود و نظامیان تایلند افراد غیرنظامی را در خیابانهای بانکوک به گلوله بسته بودند. قسمتهایی از آن سخنرانی چنین بود: “تایلند را همه بهعنوان سرزمین فراوانیها میشناسند؛ فراوانی کودتا، ترافیک، آلودگی هوا، سیل و بسیاری از مشکلات زیستمحیطی دیگر. اما در تایلند فراوانی دیگری نیز وجود دارد و آن فراوانی “تضمین” است. بله، مشکلات زیادی در این کشور وجود دارد مانند ایدز، آلودگی هوا، و مشکلات زیرساختی، اما اینها مشکلاتی هستند که بسیاری از کشورهای دیگر جهان نیز به آنها مبتلا هستند. شهرهای لندن لسآنجلس، توکیو، تورنتو، روتردام، رم، مادرید و مکزیکوسیتی همگی کم و بیش با مشکلات مشابهی روبرو هستند. من فکر میکنم زمان آن فرا رسیده تا ما بهعنوان نمایندگان کشور متبوع خود از انگشت گذاشتن بر روی موارد منفی و تضعیف یکدیگر دست برداریم. ما وظیفه داریم که مردم سایر کشورهای جهان و نیز خود را متوجه این قضیه نماییم که دراین کشور چیزهای زیادی برای مباهات و سهیم شدن با گردشگرانی که از خارج برای دیدن تایلند میآیند، وجود دارد. بیایید به جنبههای مثبت این کشور از دیدگاه گردشگری نگاه کنیم. خاوردور و بهویژه جنوب شرقی آسیا هنوز هم یکی از شگفتانگیزترین نقاط جهان از دید سایر مردمان جهان است. سازمان بهداشت جهانی، برنامه ملی آموزش جلوگیری از بیماری ایدز را که توسط تایلند ارائه شده بهعنوان بهترین و جامعترین برنامه نسبت به دیگر کشورها ستوده است. خیلیها نکات منفی تایلند را میبینند اما من یک فرد خوشبین هستم. من مسائل و مشکلات را، بهویژه در صنعت گردشگری، بهدیدهی فرصت میبینم.” سرسختی و خوشبینی افراطی من باعث شده بود که همه فکر کنند من به راستی دیوانهام. اما گذشت زمان درستی حرفهای مرا ثابت کرد. صنعت گردشگری تایلند بهطور روزافزونی در حال شکوفایی است، و واقعا” هم در حال شکوفایی است. چطور ممکن است گردشگری در کشوری که فرهنگ تایلند، سواحل، بازارها، غذا و صد البته مردمانی نظیر مردم تایلند دارد، شکست بخورد. کسانی که با اعتقاد به این شانس دست به کسب و کار میزنند، هرگز فروشندگان خوبی نخواهند شد. بهنظر من هر وقت که شما سخنرانی یا صحبت میکنید در واقع در حال فروش ایدههای خود، توانمندیهای شرکت خود، و یا محصولاتی هستید که تولید میکنید. اغلب مردم (مثل خوردن) نمیتوانند سخنران خوبی در میان جمع باشند. اما به همهی کارآفرینان توصیه میکنم مهارت خود رادر سخنوری پرورش دهند. به شهرتی که رایگان بهدست میآید فکر کنید! در اوایل شروع کارم بود که در یک دورهی آموزش سخنرانی ثبتنام کردم و این یکی از بهترین سرمایهگذاریهای کوچکی بود که تاکنون داشتهام. اما باید نکتهای را خاطرنشان کنم: وقتی بهحدی از اعتماد بهنفس رسیدید که توانستید جلوی میکروفن بایستید، کاری نکنید که مردم مجبور باشند برای دور کردن شما از میکروفن به زور متوسل شوند. این واقعیت را باید قبول کرد که تعداد اندکی از ما میتوانیم در سخنوری حریف وینستون چرچیل باشیم. بنابراین سعی کنید که سخنرانیتان مختصر، مفید و مربوط باشد. مطمئن باشید که شنوندگان، شما را بهخاطر این کار بسیار دوست خواهند داشت. البته هرگز از یاد نبرید که تلاش و جدیت نقش مهمی در فروش دارند. جدیت را اغلب میتوان بهعنوان عزم واقعی در مواجه با شرایط دشوار تعریف کرد. همه میدانیم که زدن آخرین تلفن، و ارسال یک فاکس دیگر آن هم در پایان یک روز کاریِ طولانی و خستهکننده، کار آسانی نیست. مخصوصا” وقتی که به نتیجهی دلخواه هم نرسیده باشیم. رئیسجمهور اسبق امریکا “کالوین کولیج” مناسبترین عبارت را در این مورد گفته است: “هیچ چیز در دنیا جای پشتکار را نمیگیرد؛ حتی استعداد، چرا که دنیا پر از افراد با استعدادی است که ناموفق ماندهاند. نبوغ هم نمیتواند؛ چرا که نوابغ ناموفق بسیار فراوانند. آموزش نمیتواند؛ چرا که جهان پر از خانه بهدوشان تحصیلکرده است. اما دو عامل پشتکار و عزم راسخ، بهتنهایی از اقتدار کافی برای دستیابی به موفقیت برخوردارند”. کمتر فروشندهی موفقی را پیدا میکنید که ساعی و مصمم نبوده باشد. تاریخ مثالهای خوبی را برای ما دارد: ? هنری فورد، مخترع اتومبیل و بنیانگذار صنعت انبوه، در اولین کسب و کار خود ورشکست شد. در دومی هم شکست خورد، اما سومین تلاش او دنیا را متحول کرد. ? کینگ ژیلت ]شاید نتوانید اکنون کشوری را پیدا کنید که تیغ ژیلت در بازارهای آن وجود نداشته باشد[ در سال 1903 ماشین اصلاح را اختراع کرد، اما فقط توانست 51 ماشین و 168 تیغ را در آن سال ب فروشد. ? هوارد هافس مجبور شد عملیات اولین چاه نفت خود را متوقف کند، چونکه نتوانست از لایههای سخت زمین بگذرد. بعد از این شکست، شرکت ابزارسازی هافس را بنیان گذاشت و متهای ساخت که او را ثروتمند کرد. خود من بارها احساس کردهام که دارم یک صخره را با متهای کند سوراخ میکنم. اواخر دههی 1980 بود که سعی کردم دو معامله را به سرانجام برسانم. و کار به قدری سخت بود که احساس کردم مهارتم در فروش ضعیف شده است. اما با جدیت توانستم هر دو معامله را تمام کنم. اولی مربوط به یک گروه آمریکایی بزرگ بود که میخواست کارخانهای را برای تولید دستکش گلف در آسیا تأسیس کند. بازی گلف در همه جای دنیا مخصوصا” در آسیا طرفداران زیادتری پیدا میکرد و من با اینکه در آن زمان گلفباز نبودم اما بهخوبی میدانستم که گلف در تایلند رشد خواهد کرد. آمریکاییها کار و کاسبی خوبی در کرهی جنوبی داشتند و بهخاطر ارتباطاتشان در آن کشور، مشتاق بودند کارخانه را در آنجا تأسیس کنند. تایلند برای آنها سرزمین ناشناختهای بود و به همینخاطر بیاندازه محتاط بودند. اطمینان من در مورد موفقیت این کارخانه در تایلند بهقدری زیاد بود که آنها به هیچ وجه تردید نکردند. به آنها گفتم زمین مورد نیاز را میخرم، ساختمان کارخانه را میسازم، دست آنها را برای سرمایهگذاری مشترک باز میکنم، و همه مجوزهای لازم را برای این کار از دولت تایلند میگیرم. دست آخر، آنها راضی شدند که مانند من فکر کنند. این کارخانه سرمایهگذاری خوبی برای همه بود. ما کمتر از 000/200 دلار سرمایهگذاری کردیم و فقط در یک نوبت تقریبا” هشت میلیون دلار فروش در سال 1999 داشتیم. در مورد رقم نهایی فروش کارخانه، فقط میتوانم بگویم که غیرقابل تصور بود. دومین معاملهی دشوار من در اواخر دههی 80 مربوط به زمینی بود که برای هتل “ماریوت رویال گاردن رویرساید” در بانکوک انتخاب کرده بودم. تصمیم داشتم برخلاف جهت جریان شنا کنم و هتلی در قسمت بیکار افتاده ساحل رودخانهی چائو فارایا بسازم. عاقبت زمین موردنظر را پیدا کردم. اما فقط یک مشکل وجود داشت. این زمین متعلق به خانواده وانگلیسها بود (یکی از بزرگترین خانوادههای تایلندی ـ چینی در بانکوک) که قرنها بود مالک آن زمین بودند. مشکل میتوانستیم آنها را راضی کنیم که زمین خود را با یک مبلغ سالانه اندک به ما اجاره بدهند. چونکه اولا” نیازی به این پول نداشتند؛ و اگر هم هدف آنها پول بود در آن صورت فروش یا اجاره دادن آن زمین به یکی از زمینخواران بانکوکی سود بیشتری برایشان داشت. در ابتدا به آنها گفتم: ” زمین ارزشمند خود را با مبلغ سالانه اندکی به من اجاره بدهید و مطمئن باشید که هتل سودآوری را در این زمین، که هیچکس حاضر به ساختن هتل در آن نیست، میسازم”. موضوع دیگر اینکه با من کنار بیائید تا بتوانم برای ساخت هتل وام بگیرم”. ما این خانواده را خوب میشناختیم و میدانستیم که آنها به معامله با افرادی که با آنها کنار میآیند، علاقهمند هستند. در نهایت این هتل ساخته شد و اتفاقا” موفق بود. خانواده وانگلیس اکنون اجاره هنگفتی بابت یک قطعه زمین که قبلا” بیمصرف بود دریافت میکنند و خودشان مشتریان دائمی رستوران عالی هتل هستند و ما هنوز هم دوستان خوبی برای هم هستیم. مشکل دیگری که اخیرا” با آن مواجه بودم زمانی بود که برای خرید 25% از شرکت “رجنت بانکوک” به میلیونها دلار نیاز داشتم؛ آن هم درست در تاریکترین لحظات بحران مالی آسیا. در آن زمان بانکها از ارائه وامهای کلان هراس داشتند. با این طرز فکر که این فرصت نادری برای دستیابی به یک ثروت سرشار است و میتواند درآمدهای ما را افزایش داده و شرکت ما را در آینده تقویت کند، اقدام به فروش قسمتی از داراییهای خود کردیم و بالاخره توانستیم سهام آن شرکت را بخریم. اگر هنوز هم نسبت به تواناییهای خود درکسب عالیترین مهارتهای فروش تردید دارید، کتابهای مختلفی را که در مورد زندگی کارآفرینان موفق نوشتهشدهاست با دقت بخوانید. خواهید دید که فورمول موفقیت آنها، اغلب همان دو واژهای است که حالا دیگر برای شما تازگی ندارند: “اعتقاد” به آنچه می فروشید، و جدیت! اگر هنوز هم نسبت به توانایی خود در کسب عالیترین سطح مهارتهای فروش تردید دارید بگذارید داستان “جیم کوچ” را برای شما تعریف کنم. این فرد آمریکایی نوشابهی “ساموئل آدامز” را به بازار عرضه کرد و شرکت بسیار موفق “نوشابهی بوستون” را بنیانگذاری کرد. در کتاب “با شانس چهکار باید کرد” که به توصیف لحظات سرنوشتساز در مشاغل برخی از کارآفرینان موفق میپردازد، تغییر شغل جیم از یک متخصص نوشابهسازی به یک فروشندهی بزرگ اینطور آمده است: طولانیترین پیادهروی جیم در عمرش فاصلهی 50 متری بود که بین ادارهای که در آن بهعنوان مشاور نوشابهسازی به کار مشغول بود و نزدیکترین نوشابه فروشی، جایی که در آن فروشندگی نوشابه مشغول بود، طی میشد. آن روز، گفتگوی او با عمویش و صحبتهای رد و بدل شده بین آن دو باعث دگرگونی او شده بود. ماجرا از این قرار بود که او در مورد تصمیم خودش برای خرید یک کامپیوتر جهت ثبت فروشها به مشتریان، با عمویش صحبت کرده بود اما مشکل اینجا بود که او هنوز مشتری چندانی نداشت. عموی جیم با فریاد پرسیده بود: “پس کامپیوتر به چه درد تو میخورد؟” و جیم به خاطر آورد که خیلی از شرکتها نه به این خاطر که کامپیوتر نداشتهاند بلکه بهخاطر نداشتن مشتری ورشکست شدهاند. جیم که تا آن موقع احساس میکرد یک نوشابهساز بهدنیا آمده است، فکر کرد که بهتر است فروشندگی کند. روز بعد مدیر شرکت جیم در حالیکه با کنجکاوی به او نگاه میکرد جلو آمد و پرسید که برای چه کاری به اتاق او آمده است. جیم در مورد نوشابهی ساموئل آدامز برایش تعریف کرد، و بعد از آن کیف دستی خود را باز کرد و یک لیوان نوشابه برای مدیر ریخت. مدیر به نوشابه نگاهی انداخت، بو کرد، و آن را نوشید و بلافاصله 25 جعبه از آن سفارش داد. این برای جیم احساس مهیجی بود. خود او میگوید” در عرض 10 دقیقه از وحشت واقعی به آسودگی خیال رسیدم.” در آن لحظه فروشندهای متولد شد.
چگونه یک ایده تجاری را به سوددهی برسانیم |
یکی از نکاتی که کارآفرین ها باید جداً مورد توجه قرار دهند این است که هر ایده تجاری ظاهراً جذاب لزوماً به کسب و کاری موفق و پایا تبدیل نخواهد شد. به همین دلیل لازم است قبل از اقدام برای تاسیس یک شرکت با سرمایه ای که به زحمت جمع کرده اید پرسش های زیر را از خود بپرسید و دقت کنید پاسخی واقع بینانه به آن ها بدهید. گاه اشتیاق به کار مستقل اقتصادی افراد را نسبت به ضروریات اولیه یک کسب و کار سودده غافل می کند. در مقاله حاضر به شش پرسشی که در همین زمینه مطرح است اشاره می شود: ?) آیا ایده تجاری شما واقعاً یک ارزش را به مشتری ارایه می کند؟ این پرسش را از ابتدا تا آخرین روزی که قصد دارید به کسب و کار مستقل ادامه دهید باید از خود بپرسید. ایده های بزرگ تنها هنگامی به ایده های موفق تجاری تبدیل می شوند که بتوانید مشتری را به خرید کالا یا خدمت تان با قیمتی بالاتر از هزینه ای که داشته اند متقاعد کنید. صرفاً به این دلیل که شما فکر می کنید ایده ای جذاب دارید به این معنا نیست که دیگران نیز چنین تصوری دارند و حاضرند محصولات و کالاهای شما را خریداری کنند. آنچه شما عرضه می کنید باید نیازی واقعی و مبرم را از مشتری ها برطرف کند. گاه مشتری حاضر به خرید هست اما تمایلی ندارد قیمتی را بپردازد که برای تامین هزینه های شما کافی است. برای روشن شدن موضوع برای خودتان حتماً لازم نیست یک برنامه تجاری ??? صفحه ای تدوین کرده باشید. باید بتوانید در چند جمله علت نیاز مشتری ها به کالا یا خدمات را توضیح دهید. اگر شما نتوانید ثابت کنید ایده ای که دارید واقعاً ارزش آفرین است، مشتری ها هم نخواهند توانست.نکته دیگر این که درباره نو بودن ایده تجاری خود اغراق نکنید. توبی استوارت استاد مدیریت کارآفرینی دانشکده تجاری هاروارد معتقد است اگر شما به این ایده دست یافته اید این احتمال وجود دارد که فرد دیگری هم به آن رسیده باشد. |
هدفگذاری در تبلیغات تجاری و ارتباطات منسجم بازاریابی |
اشباع بازارها، تشدید رقابت، تغییر در سلیقهها و نیازهای مشتریان، شرکتهای ایرانی را با چالشهای متعددی در فعالیتهای بازرگانی و صنعتی مواجه کرده است. در این شرایط، شرکتهایی که بتوانند از ابزار و امکانات در دسترس خود همانند طراحی و توسعه کالاهای جدید، تجدید ساختار کانال توزیع و ارائه محصولات با کیفیت بالا و قیمت مناسب و همچنین تبلیغات موثر، بدرستی استفاده کنند، میتوانند بر این چالشها فائق آمده و بقای مداوم خود را تضمین کنند. تبلیغات به عنوان یکی از مهمترین ابزار «آمیخته بازاریابی»[?] میتواند نقش بسیار مهمی را در سیاستها و استراتژیهای بازاریابی شرکت نظیر ارتباط با مشتریان، معرفی محصولات جدید، اصلاح و تغییر ذهنیت مشتریان و مخاطبان نسبت به شرکت و آرم تجاری آن ایفا کند. متاسفانه به سبب فقدان ارتباط منسجم و علمی بین تحقیقات بازاریابی و صنعت تبلیغات ایران، شرکتها و صنایع ایرانی نمیتوانند از اثربخشی لازم ناشی از تبلیغات خود، بهرهبرداری کنند. از این رو، برآنیم که یکی از نقائص تبلیغات تجاری در ایران را که همانا هدفگذاری تبلیغات بر پایه استراتژیهای بازاریابی شرکت است، مورد بررسی و تحلیل قرار دهیم. |
10استراتژی مهم درمدیریت بخش فروش
7رمزپنهان برای فروش موفق
ویژگیهای یک فروشنده موفق
هنرفروش
هنرفروش
مهندسی معکوس
استراتژی تولید وعملیات مبتنی برزمان
تاثیرروابط عمومی دربازاریابی
هفت خطادرشروع یک تجارت
چگونه یک ایده جدیدرابه سوددهی برسانیم
هدف گذاری درتبلیغات تجاری وارتباطات منسجم بازاریابی
راهکارهای تحقق مهندسی فروش
تکنیک های نهایی سازی فروش
فروش درارتفاع هزارپایی
[همه عناوین(60)][عناوین آرشیوشده]
بازدید دیروز: 5
کل بازدید :63231

هموطن گرامی این وبلاگ درزمینه مدیریت بازرگانی وفروش مطالب علمی وعملی منتشر می نمایدلذاایده هاومطالب شمازمینه افزایش اطلاعات خوانندگان این وبلاگ رافراهم می نمایید پس منتظر نظرات ومطالب سبز شماعزیزان هستیم سیدمسعودراسخی